جدول جو
جدول جو

معنی ناجی لاهیجی - جستجوی لغت در جدول جو

ناجی لاهیجی
(یِ)
از شاعران لاهیجان و معاصر با صفویه است.مرد وارسته ای بوده است. میرزا طاهر نصرآبادی آورده است: ’وقتی که میرزا هاشم به وزارت آنجا (لاهیجان) رفت او تاریخی گفت میرزا هاشم مبلغ دوازده هزار دینار جهت او فرستاد وی پس داده و گفته بود جهت طبعآزمائی قطعه ای گفتم من شاعر گدا نیستم. این غزل را نصرآبادی از او نقل کرده است:
خطش دمید و غیر ازو کامکار ماند
آخر میانۀ من و او این غبار ماند
خون از دماغ غنچۀ گل ریخت بر زمین
از بس در انتظار نسیم بهار ماند
در حیرتم کنون که جهان پر ز کشتنست
بیکار در نیام چرا ذوالفقار ماند
کو میوه ای که کام ازو لذتی برد
بیهوده چشم ما به سر شاخسار ماند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ مِ)
ملا نادم لاهیجی گیلانی. از شاعران عصر صفویه است. نامش شهسوار بیگ است و در سیداشرف لاهیجان متولد شده است. مؤلف مآثر رحیمی آرد: ’در آغاز صدقی تخلص میکرد و الحال که 1024 بوده باشد نادم تخلص ایشان است’. در اوان جوانی بترک وطن گفت و عزیمت هندوستان کرد و در آنجا با نظیری آشنا گشت و از او محبت ها دید. تقی الدین اوحدی که او را در اگره هندوستان ملاقات کرده است آرد: ’قصیده ای در مدح مولانا نظیری نیشابوری گفته بخدمت وی (در گجرات هندوستان) پیش گرفت و او نیز در جایزه و تشریف تقصیر نکرد. بعد از فوت مولانا نظیری مرثیه ای خوب بجهت وی گفت’. مؤلف تذکرۀ میخانه که او را در سال 1020 در کشمیر ملاقات کرده و در آن وقت نادم سی ساله بوده است، آرد ’اکثر اوقات او به نرادی میگذشت و در آن کار به مرتبه ای نقش اوموافق نشسته بود که وجه معیشت خود از آن میگذرانید، چون ساعتی از آن امر فارغ می شد بقیۀ اوقات صرف می کشی و بی پروائی مینمود. عده ابیاتش تا ایام ملاقات فقیر به چهار هزار رسیده بود’. قریب هفتاد سال عمر کرد، مدتی در بنگاله و عظیم آباد هندوستان به سر برد و سرانجام بدوران شاه صفی به اصفهان برگشت و در همانجا درگذشت و در تختگاه هارون ولایت مدفون است. ’حاجی محمدخان قدسی هر بیتش را به یک اشرفی میخرد’. و اینک نمونه ای از اشعار او:
نوروز شد که بر سر نشو و نما شوم
گل وا شود ز بادو من از باده وا شوم
سرگشتگی ز سر نرود مرد عشق را
گر بعد مرگ سنگ شوم آسیا شوم.
#
بسیار در این کهنه سرا معرکه دیدیم
بازیچۀ اطفال تماشای دگر داشت.
#
نام من هر که برد باعث بدنامی تست
رفتم از خاطر خلقی که تو از یاد روی.
#
من و مسجد همه دانند که تهمت باشد
کار هر طایفه باید که به نسبت باشد.
#
بیچاره تر ز ماست بر او رحم واجب است
هرکس که گوید از خوشی روزگار ما.
#
به هر طرف که فرو هشته زلف بخرامی
گمان برند که صیاد دام بر دوش است.
#
گر به مرگ من خوشی بخرام بر بالین من
دیر می میرد چو حسرت در دل بیمار هست.
#
در کعبه اگر دل بسوی یار نباشد
احرام کم از بستن زنار نباشد.
#
دلم در وصل از تاب رخ جانانه می سوزد
فروزد گر چراغ تیره بختان خانه می سوزد
لغت نامه دهخدا